مترجم و متن
آنچه در این جا از نظرتان می گذرد، حاصل چند ساعت گفتگو بین دو ترجمه حرفه ای خانم رای اسکوارتز و آقای نیکلاس دی لانگ است در باب مداخله مترجم در متن، این گفتگو در کتـابی به عنوان مترجم در مقام نویسنده، به چاپ رسیده است.
دی لانگ: من ادبیات معاصر عبری ترجمه می کنم. نویسندگانی که من تابه حال آثارشان را ترجمه کرده ام همگی در قید حیات هستند، لذا در صورت نیاز می توانم با آنها تماس بگیرم، در واقع من دوست دارم ارتباط نزدیکی با آنها برقرار کنم. یکی از نویسندگانی که بیشتر با او کار میکنم آموس اوز است. همکاری من با او زمانی شروع شد که تازه چند داستان کوتاه و دومین رمانش را به چاپ رسانده بود. من دو رمان او را ترجمه کردم و از آن پس به محض چاپ رمان هایش و یا قبل از انتشار، کار ترجمه را شروع میکنم چون رمان هنوز در ذهنش زنده است.
اسکوارتز: من از فرانسه ترجمه میکنم و اغلب از نویسندگانی که در قید حیات هستند، بیشتر از نویسندگان تازه کار، کسانی که برای اولین بار رمان یا داستان کوتاهشان به چاپ می رسد، مثل نویسندگان شمال آفریقا. بعضی از این نویسندگان، تجربه کار با ویراستار را ندارند، به همین دلیل در کارهایشان اشکالات و نقاط ضعف ساختاری زیادی به چشم می خورد که مسلما اگر با ویراستار کار می کردند، این اشکالات رفع می شد. این اشکالات موقع ترجمه خیلی بارز می شود. بعضی نویسنده ها تمایلی ندارند با مترجمان ارتباط برقرار کنند، شاید از نظر آنها سوالاتی که مترجم می پرسد نوعی مچ گیری است که به آنها حس بدی می دهد. این نکته مخصوصا در مورد یکی از نویسندگانی که با او کار میکنم صادق است. جواب هایی که به سوالاتم می دهند معمولا کمکی به من نمی کند چون خیال می کنند این سوالات را به قصد انتقاد از آنها می پرسم. یکی از نویسندگانی که کارش را ترجمه کردم نویسنده الجزایری یاسمینا خدرا است که زندگی پنهانی دارد و دسترسی به او ممکن نبود.
دی لانگ: با اینکه بحث ما در مورد ترجمه شعر نیست، اما به اعتقاد من ترجمه داستان بیشتر به ترجمه شعر شباهت دارد تا ترجمه متون غیر ادبی. وقتی شما دستورالعملی پزشـکی یا صنعتی را ترجمه می کنید، خود را موظف می دانید که با دقت بسیار بالایی آن را ترجمه کنید. اما وقتی شعر یا متن ادبی را ترجمه می کنید، باید حس و حالی خاص بیافرینید، باید احساسی را منتقل کنید، باید طوری بنویسید که خواننده متن را با تمام وجود احساس کند. به نظر من نوشتن چنین متنی کاری بسیار فراتر از انتقال صرف کلمات برروی کاغذ است.
برای ما مترجمان مشکل است که توضیح بدهیم چکار میکنیم، دلیل این دشواری تا حد زیادی ناشی از ماهیت ترجمه ادبی است یعنی ضرورت نوشتن متنی که حسو حالی خاص بیافریند. این کار، کاری است بسیار شخصی، مترجم هم دقیقا مثل نویسنده باید بتواند خواننده را به گریه یا خنده وادارد. به همین دلیل وقتی مترجم در متن تغییراتی می دهد این کار را به این دلیل نمی کند که نویسنده مطلب را نفهمیده و یا از واژه ی مناسب استفاده نکرده و یا جملاتش زیادی کوتاه است. دلیل این کار این است که مترجم فکر می کند که صحبت نویسنده را می توان زیباتر نوشت، یا صحبت نویسنده بیش از حد احساسی است و باید کمی جدی تر و منطقی تر باشد یا اینکه خیلی تند است و باید ملایم تر باشد.
اسکوارتر: اشاره ای که به رابطه میان شعر و نثر کردید، جالب است. من ترجمه شعر را اوج هنر مترجم می دانم. کاری که مترجم در ترجمه شعر می کند همان کاری است که در ترجمه نثر می کند امادر چارچوبی بسیار محدود. به نظرم خوب است که بر شباهت میان این دو نوع ترجمه تاکید کنیم چون بعضی افراد این دونوع ترجمه را دو نوع متفاوت می دانند. در هر دو نوع ترجمه، آنچه مهم است این است که مترجم باید به کار خودش اشراف داشته باشد و بداند که کار او صرفا به ترجمه کلمات محدود نمی شود.
به نظر من ترجمه یعنی)یافتن صدای متن (. در کار ترجمه لحظه ای می رسد که من آن صدا را کشف می کنم و از آن لحظه به بعد می دانم که متن باید چه صدایی داشته باشد. می دانم که شخصیت داستان چطور باید حرف بزند و درجه رسمیت کلام چگونه باید باشد. رسیدن به این مرحله کمی طول می کشد. معمولا تا قبل از رسیدن به این مرحله، حتی تا اواسط کار مردد هستم و با شک و تردید ترجمه می کنم اما ناگهان چیزی در ذهنم جرقه می زند، گویی کتـاب، درهای خودش را به روی من باز می کند. پس از این مرحله است که همه چیز شکل خودش را پیدا می کند و من میفهمم که چگونه باید عمل کنم. مراحل کار من این گونه است: اول کتـاب را می خوانم و سعی می کنم شناخت کلی نسبت به آن پیدا کنم و بفهمم که در ترجمه کتـاب با چه مسائلی مواجه خواهم شد. این مسائل را به خاطر می سپارم و مدام آن ها را سبک و سنگین نی کنم، حتی وقتی مشغول شنا یا آشپزی هستم. وقتی کاری را قبول می کنم، سعی می کنم خیلی سریع پیشنویس اولیه آن را آماده کنم. دوست دارم خیلی سریع کار کنم و ذهنم را درگیر مسائلی که در حین کار پیش می آید نمی کنم. در این مرحله خیلی تصمیم های بزرگی نمی گیرم. وقتی به مسئله پیچیده ای بر می خورم، به زبان فرانسه آن را تایپ می کنم و سه، چهار یا پنج جایگزین کنارش می نویسم یا اینکه یادداشتی می نویسم که یادم نرود تا بعدها در مورد آن بیشتر تحقیق کنم. برای هر روز کارم برنامه مشخصی دارم. وقتی که پیش نویس اولیه را نوشتم پرینت آن را می گیرم و شروع به ویرایش می کنم. در این مرحله هر چیز را دوبار بررسی می کنم تا مطمئن شوم چیزی از قلم نیفتاده و متن ترجمه شده دقیقا همان متن فرانسوی است. برای مسائلی که حل نشده باقی مانده اند، برمی گردم ببینم آیا در متن سرنخی هست که من متوجه نشده ام تا با استفاده از آن بتوانم مسئله را حل کنم؟ معمولا این سرنخ ها را پیدا میکنم. متن را دوباره اصلاح می کنم و تغییرات بیشتر را هنگام تایپ کردن اعمال می کنم. دوباره ترجمه را پرینت می گیرم بعد تمام متن را به عنوان متنی که مستقیما به زبان انگلیسی نوشته شده می خوانم.
این همان مرحله ایست که من آن را یافتن صدای متن می دانم. متنی که به زبان انگلیسی ترجمه شده باید مثل متون انگلیسی از انسجام و پیوستگی برخوردار باشد. تغییرات اساسی را در این مرحله اعمال می کنم چون دیگر شک و تردید هایم برطرف شده اند، حالا من صاحب متن هستم یکبار دیگر متن را از اول تا آخر می خوانم تا مطمئن شوم که یکدست است. بعد این نسخه را برای ویراستار می فرستم. در مرحله بازخوانی قبل از چاپ هم معمولا تغییرات کمی اعمال می کنم. استراتژی کلی من در ترجمه از این فکر نشأت گرفته که مترجم قبل از هر چیز خواننده است، هرگز ترجمه ای درست و بی طرف و واحد از متن وجود ندارد . ترجمه شما قرائت شما از نوشته ی نویسنده است. انتخاب های شما کاملا شخصی اند و برخاسته از ذهن شما و کاملا متفاوت با واژگان انتخابی اشخاص دیگر.
دی لانگ:
روش کار من هم خیلی شبیه به روش کار ایشان است. من ترجمه را در مدرسه ترجمه یاد نگرفتم. اما خیلی خوش اقبال بودم که کارم را با یک نویسنده یعنی آموس اوز آغاز کردم. آموس آن موقع نویسنده جوان و خوش آتیه ای بود که آشنایی چندانی به زبان انگلیسی نداشت. او که به تازگی نوشتن رمانی را تمام کرده بود. داستان را برایم خواند و من فقط گوش کردم و چیزی یادداشت نکردم. در آن زمان مهارت چندانی در ترجمه به زبان عبری نداشتم. متن را بردم و معنی لغاتی را که نمی دانستم پیدا کردم و با مشورت با برخی دوستان نسخه اولیه کار را آماده کردم، بعد با وجود ایم که آموس معنی همه ی کلمات انگلیسی را نمی دانست آن را برایش خواندم. توجه اصلی هر دوی ما بر موسـیقی متن کتـاب بود. این تجربه ی اول من، تاثیر ماندگاری داشت. هنوز هم هیلی با دقت به آوای واژه ها گوش می دهم و تا جایی کع بتوانم سعی می کنم متن را با صدای بلند بخوانم، البته می دانم که نویسندگانی هم هستند که اهمیتی به موسـیقی متن کتـاب نمی دهند.
من جمله به جمله ترجمه می کنم نه لغت به لغت. اگر کسی از من بپرسد که چگونه این کلمه را ترجمه کرده ام می گویم من آن کلمه را ترجمه نکرده ام، تنها در متن معنا پیدا می کند. بسیاری از لغات معانی متعددی دارند. این لغات با توجه به چگونگی استفاده شان در جمله، چگونگی استفاده جمله در بند و جایگاه آن بند در فصل معنی پیدا می کنند. به همین دلیل من واژه به واژه ترجمه نمی کنم. البته خیلی مهم است که متن ترجمه شده همانی را بگوید که متن اصلی می گوید. ولی این بدان معنی نیست که خود واژه ها و ترتیب آن ها باید عین متن اصلی باشد. داستان و حال و هوایی که داستان در خواننده ایجاد می کند و نیز مسایل انسانی که متن اصلی و متن ترجمه شده مطرح می کند باید مشترک باشند هرچند ممکن است یک زن الجزایری چیزهایی را در زندگی تجربه کند که قابل ترجمه برای خواننده ی انگلیسی زبان نباشد. مترجم باید به شکلی این مشکلات را حل کند. اصلا یکی از دشواری های ترجمه هم همین است.
اسکوارتز: من هم متن را با صدای بلند می خوانم مخصوصا جاهایی از متن را که روان نیست. خواندن تمام رمان، کار وقت گیری است ولی من همیشه حداقل چند فصل اول کتـاب را برای کسی که خودش مترجم نیست می خوانم. این طوری می توانم بفهمم که آیا ترجمه درست از آب درآمده یا نه. موسـیقی، صدا و …. خیلی جالب است که ما از لغات آهنگین زیاد استفاده می کنیم. در حقیقت تمام آنچه ما از آن صحبت می کنیم وفادار ماندن به روح کلام است و نه به نص متن. مترجم کلمات را برحسب معنی قاموسی آنها ترجمه نمی کند بلکه معنایی را به کلمات می دهد که گمان می کند مورد نظر نویسنده بوده است.
مثال ساده ای عرض می کنم درباره مشکلی که در زبان فرانسه بسیار متداول است. در زبان فرانسه برخلاف انگلیسی از دو ضمیر شما و تو برای بیان ادب یا صمیمیت استفاده می شود. در رمان اورلاندو مرد جوانی به نام لوسین و خانم مسن تری به نام آلین در مکالماتشان همواره از ضمیر رسمی یعنی شما استفاده می کنند، رابطه میان این دو در طول داستان پر از تنش و ابهام است تا اینکه در نقطه اوج داستان آلین ناخواسته ضمیر غیر رسمی تو را به کار می برد. لوسین بلافاصله این تغییر در کاربرد ضمیر را متوجه شده و درباره آن اظهار نظر می کند، من آن را به این شکل ترجمه کردم که آلین به جلو خم شد و دستش را روی بازوی لوسین گذاشت. هدفم از این کار این بود که به خواننده انگلیسی زبان این صمیمیت را نشان بدهم زیرا انگلیسی ها جز برای نشان دادن صمیمیت از تماس جسمی اجتناب می کنند. اگر کسی به طور تصادفی کتـاب را با متن فرانسوی آن تطبیق دهد حتما خیلی تعجب خواهد کرد از اینکه در متن فرانسوی اثری از جمله دستش را روی بازوی لوسین گذاشت وجود ندارد، ولی من گمان می کنم این راه حل برای ایجاد تعادل فرهنـگی قابل توجیه است.
دی لانگ: بله، من با شما موافقم که وفاداری تنها وفاداری به کلمات نیست. درمثالی که ذکر کردید شما واژه را به عمل ترجمه کردید کاری جسورانه که در نگاه اول خیانت به متن قلمداد می شود ولیکن نهایت امانتداری است. شما با شجاعت تمام به منظور نویسنده وفادار بودید. بدیهی است در لحظه اوج داستان نمی توانستید خواننده را به پاورقی ارجاع دهید و بنویسید که در این جای داستان حالت غیرصمیمی به حالت صمیمی تغییر کرده است.
اسکوارتز:
درست می فرمایید. در رمان نمی شود از پاورقی استفاده کرد ولی من اگر لازم باشد یک واژه نامه درست می کنم و در آخر کتـاب می آورم. به طور مثال در چند رمان الجزایری که ترجمه کردم نویسندگان از یک سری لغات عربی استفاده کرده بودند که به دلیل اشتراکات فرهنـگی میان فرانسه و الجزایر برای خواننده فرانسوی آشناست ولیکن خواننده انگلیسی زبان چیزی از آنها نمی فهمد. اگر لغات را عینا به شکل عربی می آوردم خواننده داستان را درست درک نمی کرد. از طرف دیگر، اگر این لغات را به انگلیسی ترجمه می کردم از غنای متن کاسته می شد. به همین دلیل تصمیم گرفتم که لغات را به همان شکل عربی شان حفظ کنم و در عوض یک واژه نامه یا توضیح ریشه تاریخی بعضی از لغات به کتـاب اضافه کنم. وجود واژه نامه خللی در روند خواندن داستان ایجاد نمی کرد بلکه مرجعی بود برای خواننده که در صورت نیاز می توانست به آن مراجعه کند. در این مورد این واژه نامه خیلی با ویراستار بحث کردم زیرا که کتـاب از نظر سبکی دشوار بود و ناشر می خواست با ترجمه لغات عربی آن را به شکل قابل فهم تری در آورد ولی من کوتاه نیامدم. فکر می کنم در اینجا نکته ای اخلاقی نهفته است و آن این که برای ترجمه متن به شکل قابل فهم، نباید متن را ضایع کنیم.
دی لانگ:
برخی ویراستار ها فرض را بر این می گذارند که خواننده حاضر نیست سراغ فرهنـگ لغت برود. این قبیل ویراستارها زیادی خواننده خود را دست کم می گیرند می خواستم نظر شما را در مورد ویراستاران بپرسم. حتما قبول دارید که ویراستار مثل مترجم نقش مهمی به عنوان میانجی میان نویسنده و خواننده ایفا می کند. به نظر شما ویراستارها فرشته اند یا دیو؟
اسکوارتز:
به نظر من ویراستار خوب فرشته است، ولی این قبیل فرشته ها زیاد نیستند من شخصا آنچه را که در مقام مترجم آموخته ام مدیون کار با ویراستاران خوب هستم. ویراستار خوب جاهایی که لازم است مداخله میکند، جاهایی که اشتباه یا تناقض یا بدفهمی وجود دارد، بی حساب و کتـاب و سلیقه ای اعمال نظر نمی کند. فشار کاری و کمبود وقت، ضرورت وجود چنین فردی را صد چندان می کند هرچند که یافتن چنین فردی کار دشواری است فکر می کنم خیلی از ترجمه ها را قبل از چاپ کامل و دقیق نمی خوانند. همین چند وقت پیش بود که در نسخه ی چاپ شده ی یک کتـاب اشتباهاتی دیدم که که مطمئنم از نگاه هیچ ویراستاری مخفی نمی ماند. ویراستارهای دیو همان ویراستارهایی هستند که تغییرات سلیقه ای اعمال می کنند.
دی لانگ:
شما روی یک مسئله بغرنج فلسفی انگشت گذاشتید و آن اینکه وقتی ترجمه می کنید آیا متنی بی عیب و نقص را ترجمه می کنید؟ آیا چنین متنی اساسا وجود خارجی دارد؟ شما می گویید وقتی به متن اصلی نگاه می کنید می بینید این ها همان کلماتی نیستند که دوست دارید به خواننده انگلیسی زبان منتقل کنید. این مسئله پیچیده ای است و بستگی دارد به تمامیت متن اصلی یا اهمیتی که برای خودتان قائلید و یا تصوری که شما از مسئولیت در برابر خواننده دارید. شما می گویید بعضی اوقات ویراستارها معنی متن را نمی فهمند گمان می کنم که حق باشماست. خواننده ها و مترجمان هم گاهی متوجه معنای متن نمی شوند. گاه مترجم نمی فهمد چرا جملات نویسنده طولانی است یا چرا نویسنده از واژگانی خاص استفاده کرده یا چرا توالی رویدادها غلط است. ممکن است دلیلی وجود داشته باشد که مترجم آن را نمی داند . شاید اگر ما به جای نویسنده بودیم از کلمات و جملات کوتاه تری استفاده می کردیم یا ترتیب وقایع را به گونه ای دیگر می آوردیم. با تغییر در متن خودمان را در جایگاه ویراستار قرار می دهیم. آیا ما مجازیم چنین تغییراتی بدهیم؟ اصلا این تغییرات به نفع کیست؟ خواننده، مترجم یا نویسنده؟ ما آثار نویسندگانی راکه در جامعه انگلیسی زبان خیلی شناخته شده نیستند ترجمه می کنیم و دوست داریم خواننده از آن ها استقبال کند دوست داریم طوری این آثار را ترجمه کنیم که خواننده بگوید: خوشم آمد، دوست دارم کتـاب دیگری از این نویسنده بخوانم. البته ما به شهرت خودمان هم فکر می کنیم . ما هم دلمان می خواهد خواننده ترجمه ها را بپسندد و به کتـاب فروشی برود و کتـاب دیگری به ترجمه اسکوارتز بخرد. ما قصد خودنمایی نداریم ولی میخواهیم که ما را مترجمی موفق بشناسند. این مسئولیتی است که نسبت به خودمان داریم اما نسبت به خواننده هم مسئولیت داریم. دلمان می خواهد خواننده هم از خواندن ترجمه کتاب خوشش بیاید..